اتلیه شاه داماد
امروز یه روز خوب و به یاد ماندنی واسه منو مامانت بود . حتما می پرسی چرا البته حقم داری چون یادت نیست حالا که داری این مطلب میخونی نمیدونم چند سالته ولی مطمنم هز چند سالت هم که باشه نمیتونی حس خوشحالیه که منو مامنت موقع عکس گرفتن تو آتلیه داشتیم رو درک کنی . ! البته ناراحت نشیا که بهت میگم نمی تونی اخه اون موقعی که من هم مثل تو هنوز بچه نداشتم هر موقع بابا یا مامانم اینو بهم میگفتن منم بهم بر میخورد ولی الان خوب می فهمم که راست میگفتن ادم تا خودش بچه نداشته باشه هیچ وقت نمیفهمه عشق یه پدر مادر یعنی چه ؟ میدونی از روزی که تو امدی تقویم روی دیوار خونمون عوض شد دیگه تاریخ های روش نه با حرکت زمین اندازه گیری میشه نه با حرکت ماه تقویم خونمون با حرکت رشد توهه که معنی داره امروز محمدم به دنیا امد امروز محمد خندید امروز محمدم راه رفت اینطوری که هر روز از تقویمم یه معنی تازه پیدا میکنه نه اینکه فکر کنی تونستی جای مامانتو تو قلبم بگیری نه ... فکرشم نکن اگه میبینی عاشقتم بدون بخاطره اینه که تو رو ثمره عشق مامانت میدونم واسه همینن همیشه ار خدا خواستم که شبیه مادرت باشی تا هر بار که میبینمت باز یاد اون بیافتم ... گفتم که بدونی !!!!!!!!!!
اما امروز با مامانت رفتیم اتلیه برات عکس بگیریم من همیشه تو فکر م این بود که چجوری باید تو رو نگه داریم تا تو بتونی عکس بگیری اما باور کردنی نبود انقدر اقا بودی که حد نداشت البته تو همیشه کارت درست بوده هر قدر تو خونه اذیت کاری بیرو ن اقایو و ابرو داری میکنی قربون پسر با سیاستم بشم وسط اون عکس گرفتنا که مامانت حسابی باهات مشغول بود اگه بدونی به چی فکر میکردم خندت میگره .. داشتم به این فکر میکردم چشم به هم بزنیم به جای این خرس سبز باید دست زنتو بگیری عکس بندازی البته خودتو جمع کن میخنده بی.... ما جلو باباهامون پامنو دراز نمی کردیم .
بلاخره امروز رو به شب رسوندیم با همه خوشی هاش یه روز دیگه از خدا عمر گرفتم در کنار تو و مامان اخر شبم یه چند دقیقه پیش بعد از کلی لالایی و التماس کلی تاب خوردن که تو بخوابی بغلت کردم که یدفعه از خواب پرید ی و شروع کردی که عروسک عروسک منم عروسک بهت دادم توهم بغلش کردی خوابیدی الهی قربون تو پسر که انگار خوب میدونی باید واسه ما هم پسر باشی هم دختر دوست دارم بابایی عکساتو بعد برات میزارم