پارک پاییزه
سلام گل مامانی امروز با گوشیم برات مطلب می گذارم.دیروز صبح که باهات خداحافظی کردم تا برم مدرسه دلت می خواست که باهام بیای بیرون کلی بغض کردی که الهی قربون چشات بشم کلی بغلت کردم نازت کردم باهات حرف زدم ولی قبول نمی کردی بهت گفتم بمون پیش پرست6رت ظهر که اندم باهم میریم پارک ولی فایده نداشت دیگه بعد کلی التماس و ناز کردنت قبول کردی از بالکن بری و من رو نگاه کنی.
ظهر وقتی امدم خونه تا بهت گفتم بریم پارک بدو رفتی اتاقت تا لباس بپوشی و کلی ذوق کردی و سراز پا نمیـشناختی.وقتی رفتیم پارک ننپمی دونستی باید چی رو سوار بشی یه بچه ای 'هم تو پارک سو6ر تاب بود و تو فکر می کردی تاب تو رو سو6ر شده وقتی بهت گفتم یه ت6ب دیگه هم خالی خیالت حمع شد و رفتی سراغ بقیه وسایل.جمله های تو "خوب سرسره سوار شم ""خوب حالا برم تاب نوبت من نوبت من " اینقدر با سیلابل و اهنگین حرف میزنی که همه دلشون می خواد ایستند و تو حرف بزنی (البته ما شاالله) ا(لان هم که خوابی تو خواب میگی شیر بخورم).بلاخزپره کلی بازی کردی دنبال گنجیشک دویدی تو سبزه ها دنبال برگ بمن هم می گفتی بدو مامان بدو.کلی شعر برام خوندی و عکس گرفتیم که حتما از کامپیوتر برات میریزم.دوستت داریم و عاشقتم و جمله اخر تو ""محمد مهدی ماچندتاییم؟؟ ما ۳تاییم و می پری وسط من و بابات میشینی ""